علی منقلی

01/12/2012

نامه همسر خامنه‏ای به ملت ایران

Filed under: Uncategorized — alimanghali @ 5:07 ق.ظ.

حاج خانم: سیّد، بیا این نامه‏ای را که برای مردم نوشته‏ام بخوان.

سیّد: نامه؟ تو هم نامه می نویسی؟

حاج خانم: بله، نامه. یک نامه برای ملت ایران نوشته‏ام چون حرف زدن و نامه‏نگاری با جنابعالی که فایده‏ای ندارد. از آنان خواسته‏ام که انتخابات مجلس را تحریم کنند و تحت هیچ شرایطی گول حرفهای شما شیادان را نخورند.

سیّد: بده ببینم.

 [ حاج خانم نامه را به خامنه ای می دهد]

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 

یا حق

ملت بزرگوار و شریف ایران

با سلام و با آرزوی آزادی و رهایی از این وضعیت و مردابی که همسر نافهم و کینه توز من برای همگان ایجاد کرده است.

     بعد از نامه نگاریهای جناب نوری‏زاد و دکتر سروش، نامه های بسیاری از بزرگان و اندیشمندان ایران برای همسرم ارسال شده که هرکدام از آنها همانند پتکی بر سر این بیمار روانی تشنه قدرت بوده است.

ملت بزرگوار ایران، برای من به عنوان همسر سیّد علی خامنه‏ای که یک بیمار روانیِ تشنۀ قدرت است و حرصِ قدرت و مال او را به حد جنون رسانده، تعجب نمی کنم که تمام تلاشهای شما برای برکناری یا سرنگونی علی خامنه ای تاکنون بجایی نرسیده است.

ملت صبور ایران، شما با ضحاکی روبرو هستید که حاضر است تمام 70 میلیون مردم کشور را قربانی امیال ننگین خود کند تا به مقاصد شوم خود برسد. گماردن افرادی همچون صادق لاریجانیِ بیسوادِ ملانصرالدین‏نما، علی لاریجانی معلوم الحال و محمود احمدی نژاد روانی با همین هدف است. این سه نفر بهمراه گروه کثیری از روحانی نماها، مزدوران سپاه و لباس شخصی ها کنترل تمامی بخشهای مملکت را در دست دارند و در نظر دارند یک انتخابات نمایشی دیگر برگزار کنند.

 همانطور که همگان می‏دانند، بخشی از اعمال و جنایتهایی که آنان تاکنون انجام داده‏اند و مملکت را در آستانه ورشکستگی کامل و سقوط رسانده‏اند به شرح زیر است:

 1- قتل و اعدام مخالفان و معترضان به صورتهای مختلف.  امسال تا کنون بیش از 600 نفر را در کشور اعدام کرده و تعداد بیشمار دیگری مخفیانه به قتل رسیده‏اند.

2- حذف نزدیکان و دوستان. سیّد علی از قتل دگر اندیشان گرفته تا قتل سید احمد خمینی و حذف کسانی مانند هاشمی رفسنجانی، خاتمی، موسوی، کروبی و … که حکومت خود را مدیون آنهاست، ابایی ندارد.

 3- تقلب در انتخابات ریاست جمهوری و حمایت از یک بیمار روانی به عنوان رئیس جمهور. امروز دیگر تمام دنیا می داند که این بیمار روانی (محمود احمدی نژاد) ساخته و پرداخته سیّد علی خامنه ای است که در واقع سخنگوی او نیز می‏باشد.

4- حرص مال. مال اندوزی و سرقت از بیت المال از تفریحات او و دولت دست نشانده اوست. بارها به او گفته‏ام روزی که قرار است از دنیا بروی یک دینار از این میلیاردها پولی که اندوخته‏ای به هیچ دردی نمی خورد، ولی کو گوش شنوا.

5- ورشکستگی اقتصادی کشور. وضعیت مملکت را بجایی رسانده است که اقتصاد آن ویران، کارخانه ها تعطیل و مملکت در شرف ورشکستگی کامل است. ارزش یک تاپاله پهن صدها ریال شده است.

6- بی سیاستی خارجی. با کمک ولایتی که پا منقلی روزانه اوست، وضعیت سیاست خارجی کشور را به صورتی درآورده که بجز چند کشور، هیچ حامی در دنیا ندارد و جمهوری اسلامی روز به روز منزوی تر شده است.

7- حمایت از بشار اسد جانی.  ایران تنها کشوری است که از کشتار مردم سوریه حمایت می‏کند و برای نجات حاکم جنایتکار آن تعداد بیشماری مزدور به آنجا ارسال کرده است.

8- کینه توزی با آمریکا و کشورهای غربی. کینه توزیهای شخصی سیّد علی علاوه بر منتقدان داخل کشور مانند موسوی و کروبی به کشورهای اروپایی و امریکا هم گسترش پیدا کرده و در این زمینه با پرداخت میلیونها دلار از سرمایه‏های کشور، حمایت از گروههای تروریستی مانند حماس و القاعده راسر لوحه برنامه‏های خود قرار داده‏است.

هم میهنان عزیز، بدیهی است به این موارد می توان موارد دیگری  راهم  اضافه کرد ولی فعلاً به همین موارد بسنده می کنم.

در اینجا لازم می دانم به اطلاع مردم ایران برسانم که این روزها سیّد علی تیمی از مزدوران را در اطراف خود جمع کرده و هر روز سرگرم بررسی و انتخاب نام به اصطلاح نمایندگان مجلس آینده است. لذا من از شما می‏خواهم به عنوان اعتراض به وضع موجود از شرکت در انتخابات مجلس فرمایشی جداً خودداری و آن را تحریم کنید. رأی شما هیچ تأثیری در نتیجۀ انتخابات ندارد، زیرا اسامی نمایندگان مجلس فرمایشی در دفتر سیّد علی در حال تدوین است و صبح روز بعد از انتخابات اعلام خواهد شد. همه با هم یک شعار بدهیم: «تحریم انتخابات.»

خاک پای ملت ایران

خجسته خامنه‏ای

تهران  – 21 دی 1390

 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

سیّد: به چه جرأتی این نامه را منتشر کرده‏ای؟

حاج خانم: گفتن حقایق دربارۀ جنایتهای جنابعالی جرأت نمی‏خواد.

سیّد: سرم گیچ می‏رود، سر درد گرفتم. برو بگو منقل منو آماده کنند.

حاج خانم: ایشالله ذلیل بشی.

**********

انتخابات نمایشی مجلس فرمایشی را تحریم می کنیم

مرگ بر دیکتاتور متقلب و جنایتکار

زنده باد انقلاب سبز ملت ایران

12/24/2011

جوابیه آقای خامنه ای به نامه دکتر سروش

Filed under: Uncategorized — alimanghali @ 5:15 ق.ظ.

حاج خانم: سیّد، چی شده چرا اینقدر غضبناک شده‏ای و هی دور خودت می چرخی؟ اینهمه کتاب و فرهنگ لغت چیه دور خودت جمع کرده ای؟   

سیّد: برای این که بفهم این مردک، دکتر سروش، در نامه اخیرش چی نوشته، من که نصف مطالب این نامه را نمی‏فهم. این آقا اینقدر لغات و اصطلاحات سلنبه قلمبه سخت سخت در نوشته‏هاش بکار می بره که من حالیم نمیشه چی میگه. بازم خدا پدر اون نوری زاد را بیامرزه که ساده می نویسه.

حاج خانم: بده ببینم. چی نوشته.

سیّد: بفرمایید. شما بخوانید ببینید چیزی از آن سردر می آورید.

{مدتی بعد}

حاج خانم:  سید! دکتر سروش یکی از متفکران بزرگ ایران است. نوشته هایشان برای آدمهای عامی مثل تو نیست. باید بیش از شش کلاس سواد داشته باشی تا بفهمی چی نوشته اند.

سیّد: شش کلاس؟ من رهبر مسلمانان جهان هستم. مرا با افراد بزرگی چون هیتلر و استالین و پینوشه مقایسه می کنند.

حاج خانم: اینها که همه یک عده آدم کش هستند.

سیّد: بی خیال زن. حالا باید جوابی برایش بنویسم که بفهمه دنیا دست کیه.

حاج خانم: تو آدم بشو نیستی که نیستی.

 {متن جوابیه رهبر معظم انقلاب به آقای دکتر سروش}

محرمانه  — سرّی

آقای دکتر سروش

نامه اخیر شما را مشاهده کردم. البته بیش از نصف مطالب آن را متوجه نشدم. لطفا نامه‏های خود را ساده تر بنویسید تا هم من و هم مقامات بیت از نظر شما آگاه شویم. بدیهی است هروقت به ایران آمدید، از شما هم بخوبی پذیرایی می شود. همین.

سیّد علی حسینی خامنه ای

رهبر معظم جمهوری ولایت فقیه

طهران- 26 محرم الحرام 1433 

{متن کامل نامه دکتر عبدالکریم سروش}

باغبانا ز خزان بی‌ خبرت می بینم

حرٌزمانه وهنرمند دلیر و آزاده ، محمد نوری زاد ، باب نقد ناصحانه و نصح ناقدانه رهبری را گشوده است و از اصحاب قلم و اجتهاد خواسته است تا دعوت او را لبیک گویند و به نوبه خود ادای تکلیف و امر به معروف کنند و دفتر انتقاد را کلان تر سازند ، مگر این آواهای نازک ناقدانه بدل به فریاد شود و پرده گوشی و صفحه وجدانی را بلرزاند و گره از کار فرو بسته خلقی بگشاید.

آقای سید علی خامنه یی رهبر جمهوری اسلامی ایران

     صاحب این قلم چند بار با شما با عتاب و درشتی سخن گفته و مذمّت‌ها و ملامت‌ها بر شما باریده و قلم را بر سیاهی‌ها و تباهی‌ها گریانده است اما اینک بر آن است تا خشم خود را فرو خورد و قلم را به جانب دیگر بگرداند و از در ارشاد و نصیحت و انذار و موعظت در آید. و اگر چه به عین الیقین پایان دولت سحر مدت شما را نزدیک می‌بیند ، راه نکونامی و نیک‌ سر انجامی را به شما نشان دهد ، مگر به جاروب انصاف خانه قدرت را از خاشاک ستم بپیرایید و از خدا و خلق آمرزش و پوزش بطلبید و بند از پای عدالت و آزادی بردارید و زندانیا‌ن استبداد را آزاد و استبداد را (که اعظم منکرات عالم است) زندانی کنید و آب حکمت را به جوی حکومت بازگردانید و بازی سیاست را به قاعده کنید و جامه ریاست را به اندازه ببرید و بقیه دوران زعامت را به توبه و تدارک سپری کنید تا سپید روی به دیدار خدا روید.                                                   

دکتر عبدالکریم سروش

زین کاروان سرای بسی‌ کاروان گذشت ناچار کاروان شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی‌ شمع‌ها بکشت هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

میدانم که آزموده رامی‌‌ آزمایم و ‌ای بسا که جز ملامت و خذلان نصیب نبرم ، اما با خود می‌‌گویم ” نور او نوشد که باشد شعله خوار ” . در گفتن فایده‌ها هست که در نگفتن نیست : گزاردن تکلیف ، آگاهانیدن خلایق ، عذر تقصیر به پیشگاه

خالق ، جنبانیدن وجدان مخاطب ، گشودن راه آزدگی و شکستن قفل غمناکی و غلامی وافسانه نیک‌ شدن در تاریخ. پس ” بیم خسران و خسروانم نیست”.

گر چو فرهادم به تلخی‌ جان بر آید باک نیست بس حکایت‌های شیرین باز می ماند ز من

آقای خامنه یی:
این تجربه نخستین من در گفتگوی نرم با شما نیست. سال‌ها پیش وقتی‌ در نوشته یی از روحانیت انتقاد کردم که چرا سقف معیشت را بر ستون شریعت زده اند ، با عتاب شما رو به رو شدم که در خطابه یی بر آن نوشته خرده گرفتید و چون پاسخ آن خرده گیری را با کمال ادب و فروتنی در مجله کیان دادم و از فتح باب دیالوگ با رهبری ابراز شادمانی کردم و عتاب تلخ شما را با قند تحمل فرو خوردم که ” جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت ” ، شما در خطابه یی دیگر چنان درشتی کردید و این باب نیم باز مخاطبه را چنان غضب ناکانه به هم کوفتید که گویی دنده‌ها و دندان‌های مرا می‌شکنید تا به من و دیگران حالی‌ کنید که ” شاه با تو گر نشیند بر زمین/ خویشتن بشناس و نیکوتر نشین”.

رفتار‌های هراس آور وزارت اطلاعات از آن پس شروع شد و آنان به بهانه اینکه ” تو صدای آقا را هم در آورده ای ” بر من تنگ تر گرفتند و اشتلم‌ها کردند و دشنام‌ها دادند و محرومیت‌ها پیش آورد‌ند و ” زور عریان ” را که از آستین انصار حزب الله بیرون می‌‌آمد ، حوالت من کردند و صریحاً گفتند که تکه تکه ات میکنند و آتشت میزنند که تا امروز هم آن گستاخی‌ها ادامه دارد. چندی پیش بود که فرزند مرا، که تنها گناهش فرزندی منست، صدا زدند و به قتل تهدیدش کردند و گفتند آماده شهادت باش چون ممکن است ” اسرائیلی‌ها ” کارت را بسازند و خونت را بگردن حکومت بیندازند. ممنوع التدریس و ممنوع الخطابه وممنوع الخروج بودن و سپس اخراج شغلی وکتک خوردن ها در تهران وقم ومشهد واصفهان وخرم آباد و… به جای خود ، که از جنس ” خشونت نرم ” اند و از فرط نرمی و نعومت بی‌ آزار می‌‌نمایند! رنجنامه های من به هاشمی رفسنجانی مطلقاً بی پاسخ ماند. از آن پس زبان در کام بردم و رسم مخاطبه پر مخاطره را فرو نهادم . این‌ها همه در زمستان استخوان سوز انسداد بود..
خاتمی که آمد گفتم فاتحت است نه خاتمت. باب گفتگو باید گشوده بماند که ضمان حرّیت است و نشان مدنیت.
او هشت سال رئیس جمهور بود و ما یکدیگر را ندیدیم. ازمکر ماکران و طعن‌ طاعنان می‌‌ترسید. به قم رفت و همه جا رفت ، اما به ملاقات اعظم و افقه فقیهان ، آیت الله منتظری رحمة الله نرفت . دست و پایش چنان به زنجیر احتیا ط بسته بود که پیوندش با احباب گسسته بود. با این همه من به او نامه‌های گشاده و سر گشاده نوشتم و نقد‌های چالاک کردم و او را از سرهنگی‌های فرهنگی‌ با انگیزه‌های چنگیزی بیم دادم که : ” اگر ایران است ، اگر ایمان است ، اگر کرامت انسان است ، اگر عقل و برهان است ، اگر عشق و عرفان است ، همه دستخوش تاراج و طوفان است . کجاست شیر دلی‌ کز بلا نپرهیزد”.
پاسخی نداد ، گر چه پاسخی واژگون هم نداد . حکایت حافظ بود و شاه یزد:
شاه هرموزم ندید و بی‌ سخن صد لطف کرد شاه یزدم دید و مدحش گفتم و هیچم نداد
به همین دلخوش بودم که اگر رهبری کلاه گوشه به آستین دلبری می‌‌شکند و برتر از سلیمان می‌‌نشیند و با موران سخن نمی‌‌گوید ، رئیس جمهوری هست که آشکارا نقد می‌‌شنود و بر نمی‌‌آشوبد و به ” آئین گفتگو ” روی خوش نشان میدهد و به جوانان می‌‌آموزد که نقد آشکار حاکمان هم ممکن است و هم مطلوب. دریغا که او سپر بلای رهبری بود و در نقض پیمان با مردم تا آنجا پیش رفت که ” ترک کام خود گرفت تا بر آید کام دوست”.
احمدی نژاد که به جای خاتمی نشست ” ز تاب جعد مشکینش چه خون افتا د در دل‌ها ” . این بار حتا وسوسه یی خرد دل مرا نگزید که نامه یی به وی بنویسم و با او رازی‌ بگشایم. بلی ، ” ز منجیق فلک سنگ فتنه می‌‌بارید ” و کجروی‌ها و بی‌ رسمی‌‌ها طوفان می‌کرد ، اما ” کی‌ شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد ” چه جای مکاتبه است با دولتمردی بی‌ تدبیر و دولتی خرافه گستر و سفاهت پرور که از چاه‌های نفت بر می‌دارد و در چاه‌های جمکران می‌ریزد ؟ و قایق خرد خیالات خام خود را با پاروی تائیدات رهبری در دریای مخاطرات بین المللی به یمین و یسار می‌‌راند و به توهم ” ظهوری ” و فتح الفتوحی قریب الوقوع ، انگشت تحریک در چشم خونریز جهان خواران جنگ طلب می‌کند و باکی از ویرانی خاک ایران ندارد.
…………………………………………………………………………………………………….
ایام میگذشت و خود را برای نقد و نصیحت رهبری آماده می‌کردم که قصّۀ ” وحی و نبوّت ” پیش آمد وتهمت تکفیرو غوغای عنیفی که بر سر آن بر آورد‌ند . دست نگاه داشتم و نخواستم شهد کلام را به زهر سیاست بر آمیزم و پا از کفش فقاهت بر نیاورده در کفش ولایت کنم. انتقادات عالمانه را پاسخ گفتم و به قدر مقدور شوخ های شبهه را از رخسار رسالت زدودم و حقیقت کلام خدا را که همان کلام محمد ( ص) ست باز نمودم . غبار آن مناقشات که فرو نشست، برق انتخابات از افق سیاست دمید و چشم‌ها را خیره و دل‌ها را فریفته کرد . امید ها زنده و جانها تازه شد. همه جوشیدند و گفتند نوبت آزمودن بخت است و نشاندن عدالت بر تخت. کسی‌ نمیدانست که درون پرده چه فتنه‌ها میرود و شاخ گستاخ استبداد چشم عدالت را چه زود کورخواهد کرد. نتایج که ازپرده برون افتا د ، آشکار شد که دست خیانت در صندوق امانت مردم برده اند و دیوی را دوباره بر تخت سلیمان نشانده اند و دامادی دروغین را به حجله حکومت فرستاده اند و غنیمتی را به غارت ربوده اند و پای اهانت بر شرافت مردم نهاده ند. خوشبختانه غیرت ملت بر غارت شورید و شیرینی‌ سرقت را در کام راهزنان تلخ کرد.
مردم « زوال استبداد دینی» را جشن میگرفتند و باد و آتش در کار برکندن خیمه استبداد وسوختن ریشه بیداد بودند که مزدوران و شقاوت پیشگان فرمان یافتند تا قتل و شکنجه و شرارت و تجاوز و تطاول را به اوج رسانند و عَلَم شقاوت را بر قلٌه قساوت بر افرازند . گورستان‌ها را پر کردند و زندان‌ها را پر تر. اما جنبش فرو ننشست..
دانستید که کار از گلوله پیش نمی‌رود . به تحبیب پرداختید. هر روز به بهانه‌ای جمعی‌ را فرا خواندید و با آنان به سخن نشستید . حتی شاعران شعر به مزد را ، مگر آب رفته را به جوی بازگردانید. اما شعار‌های ستم رسیدگان نشان داد که شعورشان بسی‌ بیشتر از این هاست و نارضائی آنان فراتر از آن است که به نوازشی فرو بنشیند. شعار” مرگ بر دیکتاتور” نشان آن بود که جز زوال استبداد و مرگ دیکتاتوری راضی‌ شان نخواهد کرد.
در هنگامه این بیداد و استبداد و در یکی از مجالس لطف و عتاب رهبری بود که جوانی دلیری کرد و وام شجاعت بگزارد و شما را به شنودن انتقاد دعوت و سفارش کرد(محمود حمیدنیا) .شما هم خشک و خنک پاسخ دادید که: بلی ما مخالف انتقاد نیستیم، همین و بس. پیدا بود که لغتنامه تنگ رهبری از شرح و بسط واژه انتقاد سخت تهی است و ذهن خو کرده به ستا یش ها و نوازش های مداحان ، تحمل ورود این مفهوم ویرانگر را ندارد.
آشکار بود و رفته رفته آشکار تر شد که رهبری هواهای دیگر در سر دارد. نه مشتا ق نقد است نه مشوق ناقدان و خوی نکوهیده استبداد چنان در دماغش متمکن شده است که سیاهی درحبش و سرخی درآتش.
حدیث تلخ حوادث ایام بعد را چگونه می‌توان نوشت که قلم را نسوزاند؟ اعظم مصائب آن بود که مزرع سبز جنبش را به خون سرخ جوانان آلودید و شمس و قمرِ آن را در بند کردید وآن دوشیر بیشه شجاعت را به زنجیر ستم بستید وآن دوچراغ راه آزادی را در تاریکخانه اسارت نشاندید بدین امید که جنبش فرو نشیند و بیداری فرو خسبد و اینک نیز مبتهج و مفتخرید که به عنایت ولی‌ّ عصر فتنه گران را محبوس کرده اید و بد خواهان را مأیوس و” به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد”. جمعی از بهترین فرزندان این آب و خاک اکنون در سیاه چال و زندان اند و رنجه و شکنجه می‌‌شوند و تاوان نیک‌خواهی‌‌ها و حق طلبی‌های خود را می‌‌دهند و نجاست و خباثت سفلگان و سفّاکان را به جان میکشند تا ردای ریاست و هاله قداست شما آسیب نبیند.
بس کنم گر این سخن افزون شود خود جگر چبود؟ که خارا خون شود

همین قدر بگویم کاری کرده اید که اینک کوچکترین اصلاح به یک انقلاب می‌‌ماند، آیا هنروحسن تدبیر این نبود که هاضمه مدیریت را ، چنانکه هنر همه دموکراسی هاست، چندان فراخ و نیرومند کنید که حرکات انقلابی بدل به اصلاح شود ؟
آیا از ضعف بصیرت وسوء سیاست نبود که با دروغزنی کم خردوفریبکار چون محمود احمدی نژاد ابتدا به مغازله پرداختید ودولت او را فخر امت وشرف سیاست وا نمودید وحاشیه نشینان درگاه رهبری هم امام زمان را دعا خوان وپشتیبان او دانستند ، لکن همینکه رفتار اورا حمل به نافرمانی کردید فرمان حمله باو را صادر کردید؟ جنٌ و انس جمع شدند و به شما گفتند:
بر تو میلرزد دلم زاندیشه یی با چنین خرسی مرو در بیشه یی
وشمااز سر رعونت گوش نکردید تا آنجا که:
سنگ روی خفته را خشخاش کرد این مثل بر جمله عا لم فا ش کرد
مهر ابله مهر خرس آمد یقین کین او مهرست و مهر اوست کین
باری از پس نامه نگاریهای نورانی نوریزاد، بجستجو در پایگاه الکترونیکی‌ و دفتر خطابه‌های پیشین شما برآمدم و ازبخت نیک این جملات نادر را یافتم که درین فضای ملول وعبوس ، مصلحت اقتضا می‌کند حقیقت انگاشته شود: ” البته نباید با مسئولان مبارزه و دشمنی کرد ، اما این حرف به معنای‌ انتقاد نکردن و مطالبه نکردن از مسئولان متخلف از جمله رهبری نیست ، چرا که می‌‌توان در عین صفا و دوستی‌ انتقاد هم کرد. ” ( ۱۷ مهر ماه ۱۳۸۶ – پایگاه اطلاع رسانی دفتررهبری)
آقای خامنه یی
حالا من از همین سخن ساده و کم جان شما می‌خواهم قلم را جان دهم تا با شما سخنان جانانه بگوید که:
نه هر کس حق تواند گفت گستاخ سخن ملکی است سعدی را مسلٌم
سالها پیش دیدم که بر کنگرهٔ ایوان ، آنجا که مهمانان را می‌پذیرید کتیبه یی نهاده اند و این سخنان امام علی‌ را به خط خوش بر آن کنده اند : ” من نصب نفسه للناس اماما فلیبدأ بتادیب نفسه قبل تأدیب غیره …… ” : “هر کس بر مسند رهبری می‌‌نشیند ، نخست به تأدیب خود بپردازد و سپس به تأدیب دیگران ، که معلم خویشتن احترامش بیشتر از معلم دیگران است”.

من می‌خواهم شما را در این تادیب کمک کنم
باور کنید من بر شما رقت بسیار میبرم که چگونه میتوانید از گرداب مداحی‌ها طاهر و سالم بیرون بجهید ؟ ناز پرورده مدح نرم مداحان آیا طاقت نقد سخت نقادان را خواهد داشت؟
نیک‌ خواهان دهند پند ولیک نیک‌ بختان بوند پند پذیر
پند من گر چه نیکخواه توأم می‌ کند در تو سنگدل تاثیر؟
بر رعایایی چون خود و نوری زاد و … هم رحمت میبرم که چه مایه ناکامی کشیده اند و ناراستی دیده اند که اکنون کلماتی‌ کم جان را که با کراهت ادا شده اند باید به منزله کرامتی آسمانی بر گیرند و در پناه آن خطر کنند و‌ای بسا که ترک جان و سر کنند
غریبا ! واعظ مسجد کرامت مشهد را چه افتاده است که خود وعظ کسی‌ را نمی‌‌شنود و قدرت مطلقه ولایت در گوش او چه خوانده است که ناشنوا ما ند ه است ؟
ای صاحب کرامت ! شکرانه سلامت روزی تفقّدی کن درویش بی‌ نوا را
شما که کراراً در خطابه‌های خود برای اعیان حضرت و ارکان دولت به ویژه سفیران و رایزنان و مبلغّان می‌گویید ” پیام اسلام را به همه جا برسانید . ما برای جهانیان حرف‌های گفتنی بسیار داریم ” آیا نمی‌دانید که سخن بدون مجال نقد ، نه گفتنی میشود و نه ماندنی. شما و همراهانتان که همیشه یک سو‌یه سخن میگوئید و سخن دیگران را نه از نزدیک و نه از دور نمیشنوید و اصلا لایق شنیدن نمی‌دانید ، کدام حرف گفتنی برایتان باقی‌ مانده است ؟ چهار صد سال است که جهان تئوری نقد آزاد و عمل آزادانه نقد را می‌‌آزماید و از برکاتش بهره مند می‌‌شود. حالا از شما چه بشنود که ز این بانگ جرس چهار صد سال است پس مانده آید و هنوز سخنان آب ندیده و نقد نشنیده خود را علاج درد‌های جهانیان می‌دانید؟
ای کاش نقد‌ها را فقط نشنیده می‌‌نهادید و ناقدان را این همه فرو نمی‌‌کوفتید.
کارنامه شما در پاسخگو کردن خویش و شنیدن نقد دیگران به هیچ روی درخشان نیست. جوانان و نیکخواهان توصیه های شما را بکدام پیشینه و پشتوانه جدی بگیرند؟ در آغاز رهبری که دماغ مرجعیت می پختید، فقیهی دلیر مشفقانه و عالمانه شما را پند داد که فروتنی کنید و جامه افتاء بر تن مکنید که “من افتی بغیر علم فلیتبوّأ مقعده من النّار”، صاعقه عذاب چنان بر او نازل شد که دیگر مراجع از بیم سرها در گلیم کشیدند وخائفانه در کنج خاموشی خزیدند. آنچه ولایتی ها با آن فقیه اهل بیت کردند ناصبی ها با علی واهل بیت نکردند. این پیمانه کوچک تحمل که به نیم قطره مخالفت پر می شود با سیلاب بی امان نقد چه خواهد کرد؟
البته در این میان فقیهی زیرک قد علم کرد وسر قدم کرد وجوهر در قلم کردو رساله یی در ولایت مطلقه شما فراهم کرد.مقام رهبری هم کرم کردو اورا به ریاست قوه قضاییه مفتخر ومکرّم کرد.
از سعیدی سیرجانی نمیگویم که او را از جان سیر کردید و به دست “سعید “شقی اسیر کردید و یک چند او را در غل و زنجیر
کردید وعاقبت او را هم سرنوشت امیرکبیر کردید، و چون او بسی بسیار، از فروهر ها گرفته تا پوینده و سهرابی وتفضلی و زیدآبادی واحمدقابل و… ودریغ از یک جمله توضیح یا استغفار.
چرا با ناقدان و مخالفان چنین می‌کنید؟ از مقید شدن قدرت مطلقه میترسید؟مگر آنان جز این می‌‌گویند که بازی‌ سیاست را به قاعده کنید و جامه ریاست را به اندازه ببرید؟ میترسید که دیگر نتوانید با اشاره انگشتی دفتر حیات کسی را ببندید؟ این همه که مردم را در خطابه‌ها به تقوا دعوت می‌کنید ، آیا می‌‌شود به انتقاد هم دعوت کنید؟ نقد، تقوای سیاست است و بی‌ انتقاد و مطالبه ، تقوا طبلی‌ تو خالی‌ است. مگر علی‌ با مردم خود نگفت :” لا تکفٌو عن مشورة بعدل او مقولة بحق فانی فی نفسی لست بفوق آن نخطی”:
“از مشورت دادن و حق گفتن با من دریغ نکنید که من برتر از خطا نیست”.

در این روزگار چه حاجت به انوری پروری است که چنین با شاعران شب نشینی می‌کنید؟ آیا حافظان زمانه هم راهی‌ به مجالس شما دارند؟ آیا اصلا حافظ صفتانی باقی‌ گذشته اید ؟ شاعران پر گوی دم سرد وفصاحت فروشان بی درد کم نبوده اند و نیستند. حافط را دلیری نقد فقیهان و صوفیان و ریاکاران و تزویر گران و خرقه پوشان و زهد فروشان و محتسبان و اوقاف خواران و قارونان و گران جانان و عبوسان و شحنه شناسان ، یعنی نقد جامعه دینی زمان ، حافظ کرد نه حدیث سرو و گل و لاله و وصف چشم و ابرو وخال و گیسوی نازک بدنان و سیمین ذقنان.
شما هم بگذارید تا جامعه ، حافظان دلیر و نقاد و تزویر ستیز خود را بپرورد حتی اگر در روی شما بایستند وبدرشتی بگویند :
گر جلوه می نمایی و گر طعنه می زنی ما نیستیم معتقد شیخ خود پسند
نگویید مجلس خبرگان و خبرگان مجلس هستند و ” عرایض لازم را به استحضار می رسانند “. آنان مفلسان منقادند نه مخلصان نقّاد: از دلق پوش صومعه نقد طلب مجو یعنی ز مفلسان سخن کیمیا مپرس
دیانت را چرا بهانه خشونت کرده اید؟ گفته اید “اسلام تازیانه هم دارد” ولی آیا فقط تازیانه دارد؟ عسل فروشی چه عیب داشت که سرکه فروشی اسلامی دائر کرده اید؟ می دانم به حافظ ارادتی دارید. پس “ارادتی بنما تا سعادتی ببری.” جامعه حافظی بپا کنید: بی ریا و پر لبخند. هم کسوتان حلوا خوردۀ خود را بنگرید که کشوری را در ماتم وخرافه و ریا و گزافه غرق کرده اند، لبخند را از لب ها ، معرفت را از مغزها ودلیری را از دلها ربوده اند، جلوه می فروشند و عشوه می خرند، آب می دهند و گلاب می گیرند، درس غلامی و غمناکی به مردم می دهند و تخم تقلید و تزویر می پراکنند.
بنگاه بانگ ورنگ هم اینک خادم طنازی ها و گزافه پردازیها و شعبده بازی های آنان شده است: مدرسه ای برای نادانی و مصطبه ای برای ثنا خوانی و قهوه خانه ای برای نقّالی و سخنرانی و دغل سرائی برای آبرو سوزی و حیثیّت ستانی. صندوق صوت و صورت را بنگرید که سرای زاغ و زغن و خانۀ تزویر و دغل شده است و از آن جز بانگ تملّق ورنگ تزویر به چشم وگوش نمی رسد. نه صدائی از مدارا درآن هست نه سیمائی از مروّت، نه نقدی نه مطالبه ای، نه سؤالی نه محاسبه ای. درس غلامی می دهند و نقد دلیری می ستانند. آبرو ها می برند و دروغ ها می پراکنند. نیم خرده بر خشونت نمی گیرند ولی صد آفت در آزادی می بینند. از ریختن آبروئی چندان بیم ندارند که نمودن تار موئی.
تا بداند مؤمن و گبر و یهود کاندراین صندوق جز لعنت نبود
خدا را بر رعیّت رحمت آورید و جای این نرم تنان گزافه‌گوی را به سخت رویان بدهید که با شما درشتی کنند و با خلایق نرمی. با شما سردی کنند و با خلایق گرمی.
آن قدر ارتفاع بگیرید که تیغ تصرفتان جامۀ قوای سه گانه را چاک نکند اما آن قدر ارتفاع نگیرید که گوشتان فریاد مظلومان و صدای ناقدان را ادراک نکند. به شما زبانی توانا داده‌اند تا حق را بگویید ودستی نا توان یعنی که دراز دستی نکنید.
مجلس و دستگاه قضا را به خدمت نگیرید واز آنها رأی و حکم بر وفق مزاج خود طلب نکنید. دستگاه قضا باید پنجه در پنجه رهبری بیفکند و او را در سوء معاملاتش مؤاخذه کند. با این مجلس ذلیل وقضای زبون کدام دادگری و کدام مردم سالاری ممکن است؟ و انتخابات چه گرهی از کار ملت خواهد گشود؟ مثلث زر و زور و تزویر یعنی سه برادران لاریجانی را گماشته اید تاشما رااز شر قضا وقانون وحقوق بشر برهانند؟ خلایق رااز نحوست این تثلیث برهانید وبی خطر بر خط راست برانید. چهره قضا وقانون را به آب عزت از غبار ذلت بشویید واز اسب انتخابات فرودآیید وزمامش را بدست مردم بسپارید.

آقای خامنه یی
ولایت فقیه البته نه شرعاً اعتبار دارد نه عقلاً وکثیری از فقها وعقلا با آن مخالفند اما هرچه هست به معنای ولایت سیاسی ست نه ولایت معنوی ، ومفهومی جز ریاست و زعامت فقیه ندارد. امتحان کنید و همین را آشکارا بیان کنید “کافرم گر جوی زیان بینی”. تا نا آشنایان، ” ولایت فقیه” را دیگر عین ولایت باطنی و قداست معنوی نشمارند. دکان این مغالطه را خودتان ببندید. ریاست و سیاست را رنگ قدسی و آسمانی نزنید. صادقانه و آمرانه به صدا و سیما بگوئید تا ازین پس از زعامت فقیه سخن بگوید نه از ولایت او. تا هیچ مؤمنی به هوس ذوب شدن سر در تنور ولایت نکند و در آرزوی شفا یافتن ، نیم خورده “ولیّ خدا” را نخورد و« بر زمینی که نشان کف پای توبود» بوسه نزند و برای انتقاد کردن وجدان و ایمانش نلرزد.
این مغالطۀ کلان را خود از اذهان پاک کنید تا آنچه را به جبر تاریخ یا به سوء اختیار یا از بلندی بخت در دامن ایرانیان افتاده نیکوتر بشناسند.
سخنان شما اگر حجت باشد در عرصه سیاست ست نه در عرصه معرفت ،ودیگرچه معنا دارد درباره همه چیز سخن راندن و فقیهان و فیلسوفان و عالمان و مدیران و اقتصاددانان و هنرمندان و دانشجویان و روحانیان و شاعران و فیلمسازان و… را مخاطب قرار دادن و بهمه درس دادن؟ “خویش را کامل ندیدن خود کمال دیگر است” مگر نه؟از همه شگفت تر حدیث علوم انسانی ورهنمودهای ناروای شماست که عین نارسایی آگاهی و نا پارسایی اندیشه ست. تقوای سیاست که نقد است وتقوای اندیشه که سکوت است وتقوای عمل که مداراومروت است ازگفتاروکرداروپندار شما غایب است.در سیاست فراتر از نقد می نشینید ودر خطابه فزون تر از دانشتان سخن میگویید ودر عمل از حریفان ذلت وتسلیم میطلبید.
چه شب ها نشستم درین سیر،گم که دهشت گرفت آستینم که قم
آقای خامنه ای
با خود می اندیشیدم که تفاوت من با شما در کجاست. هر دو ایرانی و مسلمانیم و در دعوی متابعت از پیامبر عزیز اسلام همداستانیم و خیانت به وطن و هلاک حرث ونسل را اعظم گناهان میدانیم. فراستِ چندان نمی خواست که ببینم اختلاف عمیق در آن جاست که من به قبح ذاتی استبداد معتقد و ملتزمم اما شما استبداد را اگر به خاطر دین و در خدمت نشرو بسط آن باشد ، می پسندید و می پرورید وبا دینداری قابل جمع میدانید. بلی نقطه افتراق همین جاست و همه رفتار حاکمانه شما بر آن گواست (سخن ازوسوسه ثروت وقدرت نمیگویم وانگیزه های شمارا به پرسش نمیکشم وبینش سید قطبی شما از دین را هم در شمار نمی آورم). بی جهت نیست که گاه با یک سخنرانی جان و مال و آبروی کسی را به خطر می افکنید (ومن خوداز قربانیان این صلاح اندیشی مستبدانه ام و چون من بسی بسیار)، در انتخابات دخالت وتقلب می کنید ، مجلس را در رایزنی های مهم سر جای خود می نشانید، اجازۀ تظاهرات آزاد به هیچ گروهی و حزبی نمی دهید، بنام دفع تهاجم فرهنگی بروزنامه ها تهاجم می کنید، قوّۀ قضائیه را معلّق می گذارید و بی التفات به آن ، مخالفان را مجازات ودر حصروحبس می کنید، حتی با درویشان که “وفا کنند و ملامت کشند و خوش باشند” وفا نمی کنید ، به احدی اجازه نقد رهبری را نمی دهید، سپاهیان را به عرصه سیاست و اقتصاد می کشید، صدا و سیما را مهار میزنید، فرهنگ و دانشگاه را امنیتی نظامی می کنید، حوزه های علمیه دینی و مساجد ومنابر را حکومتی می کنید، ناقدان را حتی اگر از مراجع باشند فرو می کوبید، زور عریان را به خانه ها وخیابانها می برید و انصار حزب اله را برتر از قانون می نشانید و مصونیت قضائی می بخشید و…
آخر اگر روزی این آب وخاک به مخمصه یی و مهلکه یی بیفتد و بیگانگان دست طمع درآن دراز کنند از مجلسیان ذلیل ، از دانشگاهیان مظلوم، از نویسندگان شکسته دل وشکسته قلم، از عالمان بسته دهان، از احزاب اخته و مرعوب ، از سیاست پیشگان بله قربان گو، از مدیران ناکارآمد، از صدا و سیمای دروغگو، از روحانیان خونین دل، از کارگران فقیر، از نوکیسه گان فاسد انتظار چه معجزه ای می توان داشت؟
میگویید سپاه پاسداران هست، بلی “هیچ شهی چون تو این سپاه ندارد.” ولی کشور پادگان نیست ، و همه کارش به قوای قهریه بر نمی آید. چه حسنی وهنری دارد تابع الگوی سوریه و لیبی شدن و کشور را به نیروهای نظامی و امنیتی و فراقانونی و… سپردن و در حصاری از عسکریان و لشکریان نشستن و به “نصربالرعب” دل خوش داشتن؟
باور کنید که استبداد ذاتا قبیح است وبا دینداری غیر قابل جمع ست و شرّش ازهر شرّدیگری فزون تر است . این رذیلت رابا فضیلت دفع کنید نه با رذیلت دیگر.” ادفع بالّتی هی احسن السیئة”.
به نقد تن دهید. ” بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد”. استبداد را بکشید و خلقی را زنده کنید. نقد رهبری مقدمه آشتی ملی و نشانه نیرومندی و فرو تنی است. آغاز ورود به عرصه مدنیّت و مدرنیّت ، و تمرین دلیری و حریّت و نفی غلام پروری و عبودیّت است. چیزی را که چندین برکت در آن است چرا از رعیّت دریغ میدارید؟
زیرکان اطلاع واطمینان دارند که همه زجرها و زنجیرها وتجاوزها و تطاول ها به علم و رضا و اذن و اشراف شما ولذا گناهش بگردن شماست وبقول سعدی :
که گفت ار نه سلطان اشارت کند که را زهره باشدکه غارت کند؟
خبر خباثت ها وقساوتهای قصابان شما به تواتر رسیده است. آیا تاوان اینهمه جنایت را می توانید بپردازید؟ اگر همه خوبیهای مملکت محصول رهبریهای داهیانه وپیامبر گونه شماست چرا زشتیهایش نباشد؟ قدرت مطلقه مسوولیت مطلقه می آورد.     
مورٌخان آورده‌اند که آغا محمد خان قاجار هم موسیقی می نواخت هم زیارت عاشورایش ترک نمی‌شد هم به دستان نامبارک خود سر می برید وچشم در می آورد. چرا رفتار و کردار شما باید یاد آور احوال وی باشد؟ از فقه صفوی آموخته اید که با ” باغیان ویاغیان» چنین قساوت مندانه عمل کنید؟ بد نیست آن فقه را کمی هم به اخلاق بیامیزید و جان و مال و آبروی آدمیان را حرمت بگذارید. زندانهای شما خبر از خدایی خونخوار می دهند که از قتل وتجاوز باکی ندارد و پرده ناموس بندگان را می درد. از چنین خدایی به خدای عادل رحیم پناه برید و بر این بی رحمی ها و جنایات نقطه پایان بگذارید.
***************************************
می بینم که وام از غزالی و سعدی می گیرم و نصیحة الملوک دیگر می نویسم و از سلطان تقاضای عدل ورحمت برای رعیت می کنم و چه جای شگفتی است؟ نه نظام ما نظامی مردم سالار است نه مردم ما شهروندان حقّ مدار. بل همچنان سلطانی داریم ورعیتی . ” اینک ز بنده دعوی وز محتسب گواهی”.
سعدی گفت : “دو چیز حاصل عمر است: نام نیک و ثواب”. شما هم برای نام نیک این جهان و پاداش کلان آن جهان ، در این “نصیحةالملوک” به عین عنایت بنگرید. ابراهیم نبی از خدا نام نیک می خواست: ” و اجعل لی لسان صدقٍ فی الآخرین” شما هم که از نام نیک نمی گریزید. از صحبت دوستی برنجید که بد را حَسَن و خار را سمن و عیب را کمال و زشتی را جمال می نماید
کو دشمن شوخ چشم چالاک تا عیب مرا به من نماید؟
من دشمن چالاک شما نیستم اما ناقد بی باک شما هستم و در کار شما عیوب بسیار می بینم که اگر بنویسم مثنوی هفتاد بل هفتصد من کاغذ می شود. من در این مخاطبۀ پر مخاطره آبروی فقر و قناعت را می خرم و نام نیک و ثواب می طلبم. پروای حقیقت و مصلحت مرا به این خطر می خواند که بجای شربت شیرین مدح ،داروی تلخ نقد را در کام شما بچشانم.
زان حدیث تلخ می گویم ترا تا ز تلخی ها فروشویم ترا
بر این رعیّت فرشته فطرت رحمت آورید که در چنگال دیو استبداد همچنان اسیرند، نه لبخند بر لب دارند نه ایمان در دل نه نان در سفره ، نه دانش در دفتر ، نه نشاط عیشی نه درمان دلی. محتسبان لبخندشان را ربوده اند و واعظان شحنه شناس ایمانشان را. مفسدان نانشان را بریده اند و جاهلان دفتر معرفتشان را دریده اند. نه رنگ دادگری را می بینند نه چهره آزادی را . گران از تکالیف و تهی ازحقوق.
رهبرانشان شب و روز ارجوزۀ عدالت می خوانند و بدنیا درس مهر و کرامت می دهند. اما خود زندان ها را از قساوت انباشته اند و جامعه را به عفونت دروغ و ریا آغشته اند. درس غلامی به مردم می آموزند و رشته بندگی بر آنان می آویزند و در ” رسم ناقدکشی و شیوه شهر آشوبی ” استادند. صد خرده بر دیگران می گیرند و اما خرده ای انتقاد بر خود را نمی پذیرند. خدا و دیانت را سپر بی کفایتی های خود نموده اند و خود راقوم برگزیده و ولی ٌ مقرب خدا وانموده اند. یحسبون کل صیحة علیهم. هر نصیحتی را صدای دشمن و هر ندای مخالفتی را نوای اهریمن می دانند. کارشناسان مقدس تراشی اند ومهندسان خبره زنجیربافی. قاتلان بی باک مروت و سارقان چالاک حریّت.
بر این بندگان بندی رحمت آورید که چون غلامان غمگین در اسارت ولایت شمایند تا زنجیر غلامی وقفل غمناکی شان بشکند و برق دلیری و شادمانی در چشمان نمناکشان بشکفد.
“یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم” ، قومی جامه ونان و جان و جوانشان را دادند اما به آنان اجازه یک انتقاد و اعتراض ساده ندادند و جواب مطالباتشان را با داغ و درفش آبداده دادند؟
” با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل” جواب مراجع را هم با سنگ داد؟ و بهمه ناقدان اعلام جنگ داد؟
آن کو تو را به سنگدلی گشت رهنمون ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی

آقای خامنه ای
حرف جدّی من با شما این است که حرف خود را جدّی بگیرید. حالا که صحبت از نقد میکنید، نسیه اش نگذارید، آنرا نقد کنید “چونکه آنرا کاشتی آبش بده”. تا رعیّت به صداقت شما شهاد ت دهند و از برکاتش فایدت برند. از چه می ترسید؟ مبادا حشمت و جلالت شما بشکند؟ مگر دل است که شکستنش گناه باشد؟ تازه “از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک؟” درآن شکستن صد برکت هست: سلامت میهن، سعادت رعیّت ، پالایش فرهنگ ، نام نیک ، شکستن طلسم غلامی و دمیدن روح دلیری ، تعدیل انحرافات و تقویم اعوجاجات و تصحیح اشتباهات… از این بیشتر چه می خواهید؟
من و دل گرفدا شویم چه باک؟ غرض اندر میان سلامت اوست
از مولوی بیاموزید و چهره متبسّم اسلام باشید ، نگذارید نامتان در زمرۀ بانیان و حامیان قراءت فاشیستی ازاسلام رقم بخورد. “ذاک دعوای وها انت وتلک الایام”.
من از نوشتن این نامۀ مشفقانه تنها فتح باب نقد را امید می برم و بس وگرنه آنچه باید بر سبیل نقد گفته شود چندان است “که گرصد نامه بنویسم حکایت همچنان آید” .دیگران باید از راه برسند و از شما بپرسند دیوار وطن چرا خم شده است و جویبار فرهنگ چرا آلوده است و آسمان آزادی چرا ابری ست وچهرۀ دین چرا عبوس است وکمر عدالت چرا شکسته است وچشم هنر چرا گریان است و دل دانش چرا پریشان است و جان و آبرو چرا اینهمه ارزان است و داعیان شعار نه شرقی و نه غربی چرا در هوس پی افکندن یک “شوروی” دیگرند و هوای سیاست چرا مرگزاست و شکم اقتصاد چرا فربه از اختلاس وحرام است؟ کشتی انقلاب چرا کژ مژ می رود و ترکیۀ سکولار چرا از ایران دیندار بیش تر دل می برد؟
و چرا
جاهلان سرور شدستند و ز بیم عاقلان سرها کشیده درگلیم
می توانستم این نامه را نهانی روانه کنم تا ” به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد” بدست شما برسد اما رواتر دیدم که طبل زیر گلیم نکوبم و صفا را به خفا نپوشم بل بلاغ مبین کنم و بر سر مناره فغان برآورم و ” به پیش شحنه بگویم که صوفیان مستند” .
بقدر طاقت خشم خود را فرو می خورم و با دلواپسی عمیق از آینده کشور و بی کفایتی های ویرانگر وایران سوز، صبورانه سرکشی های قلم را مهار میکنم و درست گویی را به درشت گویی نمی آمیزم و خطاب بی عتاب می کنم، وسخن بنرمی و آزرم می گویم تا دلی را به نصیحت گرم کنم وسلطانی را از سوء سیاست برهانم.
پست می گویم باندازۀ عقول عیب نبود، این بود کار رسول
نرم گو لیکن مگو غیر صواب وسوسه مفروش در لین الخطاب
رهبری حق شما باشد یا نباشد ،نقد رهبری بی شبهه حق مردم است وگوش کردن به نقد آنان تکلیف شما.آنهم در علن نه در خفا.
صد محفل و مجلس برای تائید ولایت فقیه بر پا می‌کنید یکی‌ هم برای نقد و آسیب شناسی‌‌اش بر پا کنید.صد مداح و ثنا خوان در روز نامه و صدا و سیما دارید ،یک نقاد را هم تحمل کنید. نه فقط تحمل که تشویق کنید تا عیب شما را آشکارا بگویند. زیان نمیکنید. خشونت نقد را بچشید ، خاصیت‌ها دارد. دانشگاه‌ها را بگذارید حقیقتاً دانش گاه ودارالعلم باشند . راضی‌ مشوید که حرامیان و راهزنان دهان و استخوان دانشجویان را بشکنند و چشمشان را در آورند . دشنه را به مصاف دلیل نفرستید. بگذارید افکار شاخ یکدیگر را بشکنند. از زوال ایمان جوانان نهراسید. دشمن‌ترین دشمنان ایمان ، مستبدان اند نه نقادان . به مغرب زمین نگاه کنید . سه‌ قرن است گزنده‌ترین و کوبنده‌ترین مخالفت‌ها و دشمنی‌ها رابا دین کرده و میکنند ، اما دین داری معرفت اندیش همچنان بالنده و باقی‌مانده است. کلیسا‌ها چراغشان روشن است. کتاب‌های محققانه در تاریخ و فلسفه و علم و دین ، بهتر و بیشتر از کشور ما به بازار می آیند.عاقبت ماندنی‌ها می‌‌مانند و رفتنی‌ها چون کفی بر آب می‌‌روند. .
دشمنان با انبیا بر می‌‌تنند پس ملایک رب سلٌم می‌‌زنند
کاین چراغی را که هست اونوردار از دم و پف‌های دزدان دوردار
آنقدر جامعه را چون کودکی تر و خشک نکنید و پستانک ولایت به دهانش نگذارید .خدایی نکنید بل خدا را در میان آورید ! هر جا عدالت و خلاقیت و رحمت و حرّیت هست ، خدا هم هست. خدایی که ما میشناسیم و می‌‌پرستیم موصوف به این او صاف است. جامعه را لبریز از عدالت و رحمت و خلاقیت کنید ، خدایی می‌‌شود.به قشور و ظواهر دل شاد مکنید و حقیقت را به مجاز نفروشید .
” غرّه مشو که گربه عابد نماز کرد “.
آقای خامنه‌ای
من و شما افسانه می‌‌شویم ، اما این نامه ها جاودان می‌‌ماند ، چون پنجره‌ای به روی آینده و چون آینهِ یی برای آینده گان که چهره ریاست شما را می‌‌نماید و قصه زعامت شما را می‌‌خواند.
باری چو فسانه میشوی ای بخرد افسانه نیک‌ شو نه افسانه بد
به منزل نخستین قدم بگذارید و به منزله‌ نخستین قدم ، بگذارید این نامه را همگان بخوانند ، آن هم به فراغت نه به تشویش ، در روز نامه‌ها نه در شب نامه ها، در علن نه در خفا. با رعیت فتح باب گفتگو کنید و به آنان جواب علنی بدهید و از“استبداد دینی تان “دفاع کنید .این نامه را خود بر مردم بخوانید وگر نه مردم بر شما خواهند خواند که:” من نام لم ینم عنه “از کثرت این گونه نقد‌ها و نامه‌ها نترسید.اگر رشته عدالت محکم شود ، عده این نامه‌ها هم کم میشود. اگر هم نشد ، آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟ کمترین حرمت به حقوق رعیت آن است که سخنش شنیده و سنجیده شود. این باب را گشاده نگاه دارید که صد گشایش در آن است.قدر این قلم‌های بی‌ طمع را بدانید و تا سیلی روزگار در نرسیده حلوای نقد رایگان را نوش جان کنید.
نه فخری است برای جمهوری اسلامی و نه نام نیکی‌ برای شما که ناصحان نا امن باشند . اما اگر باری به صاعقه غیرت یا به ساءقه مصلحت ، کارگردانان دیوان قضا فرمان یافتند تا صاحبان این قلم‌ها را در بند کنند ، بسپارید تا جرم دیگری برای‌شان نتراشند و بر گناه ناکرده‌ شان نام گناه دیگر ننهند و برایشان جامه تنگ جاسوسی ندوزند و نامه ننگ ناموسی ننویسند.خویشاوندانشان را نیزآزار مکنیدوهمسران وفرزندانشان را به سیاهچال ها مبرید ودر سردخانه ها منشانید ودست تجاوز وتطاول در شرافتشان دراز مکنید . جوانمردی را به جوانمرگی میفکنید.آیا می پسندید با فرزندانتان چنین کنند؟
در پایان ، باز هم وامدار گفتمان مهربان سعدی هستم که رعیت وار باب نصیحت را با سلطان می‌‌گشود :
شهی که پاس رعیت نگاه می‌‌دارد حلال باد خراجش که مزد چوپانی است
وگر، نه راعی خلق است زهر مارش باد که هر چه می‌‌خورد او جزیت مسلمانی ست

قل اطیعوالله واطیعوالرٌسول. فان تولٌوا فانما علیه ما حمٌل وعلیکم ما حمٌلتم.وان تطیعواه تهتدوا وما علی الرٌسول الاالبلاغ المبین.هذابلاغ للنٌاس ولینذروا به ولیعلموا انما هو اله واحد.ولیذٌکٌر اولواالالباب
.
اوّل دیماه1390
عبدالکریم سروش

++++++++++

مرگ بر دیکتاتور جنایتکار و متقلب

زنده باد انقلاب سبز ملت ایران

++++++++++++

10/04/2011

نامه خیلی محرمانه خاوری به رهبر

Filed under: Uncategorized — alimanghali @ 5:38 ق.ظ.

حاج خانم: سید چرا اینقدر نگرانی؟

سید: نگران؟ دارم سکته می کنم.

حاج خانم: چرا؟ باز چی شده؟

سید: چی می خوای بشه. این حرومزاده خاوری که حساب کتابهای مالی ما را داشت، پولها برداشته رفته کانادا.
حالا ما موندیم چکار کنیم. اینهم نامه محرمانه ایشان است که امروز فاکس کرده:

مدیر عامل فراری بانک ملی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 خیلی محرمانه

 پیشگاه مبارک حضرت آیت الله العظمی خامنه ای

رهبر اندیشمند جمهوری اسلامی

 با اهدای صمیمانه ترین درودها به خاک پای مبارک

 جسارتاً معروض می دارم که اینجانب طبق دستور جنابعالی در حال حاضر در کانادا سکونت دارم تا آبها از آسیاب بیفتد.

 لازم است یاد آوری کنم که این مبلغ 3000  میلیارد تومان که در حال حاضر مفقود است  بخشی از آن به حساب جنابعالی، آقا مجتبی و دیگر افراد فامیل طبق دستور جنابعالی واریز شده و بقیه را من و سایر دوستان بین خود تقسیم کرده ایم.

 فهرست مبالغ انتقالی به حسابهای جنابعالی و خانواده به شرح زیر است:

 1- حضرت آیت آلله سیّد علی خامنه ای:

Switzerland: Micheloud &   Cie/UBS/Credit Suisse, 18 accounts adding to 8.4 billion Euros

Liechtenstein $9.7 billion

Cayman Islands $6.8 billion 

 Shanghai $3.2 billion  Liechtenstein $2.9 billion n

 Belize $2.5 billion

 Russia $1.1 billion

 Malaysia $450 million

Trinidad & Tobago $400 million

S. Africa 2.1 billion Euros  India $630 million

 UAE $560 million  

Syria $210 million

2- حجت الاسلام آقا سید مجتبی خامنه ای:

 England £ 1.14 billion (2 accounts frozen since 2009  

 Germany 2.12 billion Euros (4 accounts),

 Qatar $400 million,

 S. Africa 950 million Euros (2 accounts),

 UBS/Micheloud & Cie/Credit Suisse 12 accounts adding to 3.85 billion Euros,

 Liechtenstein $ 2.8 billion,

 S. Africa $620 million,

 Shanghai $4.1 billion,

 UAE: $ 700 million,

Malaysia  $670 millions

 

3- مسعود خان خامنه ای:

UBS/Micheloud & Cie/Credit Suisse 2.7 billion Euros

S.Africa $980 million

Syria $45 million

 UAE $120 million

 Malaysia 540 million Euros

 Venezuela $1.2 billion

 India 320 million Euros

 4- مصطفی خان خامنه ای:

Cedit Suisse $690 million,

Hong Kong £360 million,

Russia $80 million,

Syria $12 million,

Canada C$110 million,

 Panama $992 million

 5- نازیه خانم خامنه ای:

 Turkey $52 million,

 India 120 million Euros,

 Germany 102 million Euros,

 United Kingdom £ 280 million, UBS $421 million

6- بدریه خانم خامنه ای:

 UAE £142 million,

Syria $13 million,

 Spain 120 million Euros,

 Panama $329 million

    7 – حسن آقا خامنه ای

 

 UAE $60 million,

 Canada C$200 million,

 Turkey 37 million Euros,

 Shanghai $ 344 million

 حال چنانچه مجلس یا قوه قضائیه و یا روزنامه های حرامزاده بخواهند این موضوع را بزرگ کنند و به من و خانواده‏ام تهمت بزنند، من فهرست کاملی از چپاول سران حکومت در اختیار دارم که منتشرخواهم کرد. بنابراین، به نفع حضرت عالی و همه است که موضوع را فراموش کنند. لذا دستور فرمایید همه در این مورد سکوت اختیار کنند و موضوع را کش ندهند.

 ارادتمند شما

محمود رضا خاوری

مدیر عامل سابق بانک ملی ایران

تورنتو، کانادا

 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

حاج خانم: سید! با این کثافت کاریهایت  کار دست خودت دادی. آخه اینهمه پول می خوای چکار؟

سید: ول کن بابا. بی خیال. گفتم موضوع را کش ندهند و همه خفه شوند. بگو منقل منو بیارن.

حاج خانم: ایشاالله ذلیل بشی.

 *****

مرگ بر دیکتاتور، جنایتکار، دزد و خون آشام

مرگ بر حامیان آخوندهای جنایتکار

زنده باد انقلاب سبز ملت ایران

***

04/02/2011

رهبر دجال و نمک نشناس

Filed under: Uncategorized — alimanghali @ 3:52 ق.ظ.

حاج خانم: سیّد، نمی خواهی فوت پدر مهندس موسوی را یه ایشان تسلیت بگی؟

سیّد: نه.

حاج خانم: یعنی چی؟

سیّد: یعنی چی نداره. تسلیت نمیگم. همین….. آسیّد مجتبی هم مخالفه.

حاج خانم: مجتبی هم مخالفه که تسلیت بگی؟ مگر مجتبی توی این مملکت چکارس؟

سیّد: آسید مجتبی همه کارس….. سیاست ما را آسیّد مجتبی تعیین می کنه.

حاج خانم: بارک الله….  بارک الله…. این بنده خدا پسر دائیت بوده. میدونی یعنی چی؟ 

سیّد: یعنی چی؟

حاج خانم: لا اله الله …. یعنی میر اسماعیل موسوی فرزند برادر مادرت بوده. میرحسین هم نوه دائیته. فهمیدی؟

سیّد: متوجه هستم. ولی پدر موسوی هم بوده.

حاج خانم: خوب که چی؟

سیّد: همین.

حاج خانم: این آقا همان کسی است که به تو در دوران بدبختی و آوارگیت پناهندگی داد. بهت جا و خوراک داد. نمک او را خورده‏ای…. سید! نامسلمون!  آدم باید شرف داشته باشه. یعنی تو اینقدر بی شرف و نمک نشناسی؟

سیّد: هر چی می‏خوای فکر کن. من به موسوی تسلیت نمی گویم. پدرش مُرد که مُرد.

حاج خانم: همه تسلیت گفته‏اند. حتی رفسنجانی مارمولک هم بعد از یک دو روز فکر کردن یک تسلیت آبکی داد.

سیّد: او هم غلط کرده تسلیت داده. بزودی پدرش را در می آورم.

حاج خانم: حالا چرا اجازه برگزاری ختم این بنده خدا را نمی دهی؟

سید: میترسیم عده زیادی بیایند و علیه من شعار بدهند.

حاج خانم: خیلی قاطی کرده ای … ببینم، فکر می کنی تا کی زنده هستی؟

سیّد: قبلاً هم بهت گفته ام …. من نمیرالمومنین هستم.

حاج خانم: صحیح. نعوذ بالله …. پس بگو خدایی؟

سیّد: با اعصابم بازی نکن که خیلی خط خطی شده …. من رهبر مسلمانان جهان هستم.

حاج خانم: شوخی می کنی؟ میدونی… تو اصلاً روانی شده ای خودت خبر نداری.

سیّد: مواظب حرف زدنت باش. پاشو برو بگو زود منقل منو بیارن تا چند تا بس بزنم تو رگ شاید حالم بهتر بشه.

حاج خانم: با تریاک حالت بهتر نمیشه.  من فقط میگم ذلیل بشی الهی.

******

 مرگ بر دیکتاتور، جنایتکار و خون آشام

مرگ بر حامیان آخوندهای جنایتکار

 زنده باد انقلاب سبز ملت ایران

 ***

 

 

03/30/2011

بازجویی و شکنجه موسوی و کروبی

Filed under: Uncategorized — alimanghali @ 6:46 ق.ظ.

{حاج خانم تلفنی صحبت می کند}

حاج خانم: بله…. بله… خیلی بی شرفه. از انسانیت بهره ای نبرده. اصلا یک آدم دیگه شده. خدا رحم کنه. هر روز آدم می کشه.

صدا: راستی؟ پناه بر خدا.

حاج خانم: نمی دونی دارن چکار می کنن.  موسوی و کروبی  و زنهایشان را برده‏اند به یکی از خانه های امن وزارت اطلاعات و دارند آنها را شکنجه روانی و جسمی می دهند. این طور که مجتبی داشت برای سیّد شرح می داد و من تصادفاً حرفهای آنها را شنیدم، آنها را آنقدر شکنجه داده اند که بزودی به هر چه سیّد می خواهد در تلویزیون اعتراف خواهند کرد.

صدا: راست می گی حاج خانم؟

حاج خانم: دروغم چیه؟ این سیّد دیوانه شده. باورت نمی شه. از قتل و کشتار که ابایی نداره. از یک دیوانه که دوستان نزدیک خود را زیر شکنجه قرار دهد و از آنان اعترافات واهی بگیرد، چه انتظاری داری؟

صدا: والله با این وضعیتی که در منطفه بوجود آمده  باید مواظب وضعیت خودتان باشید. شاید مجبور شوید که کشور را ترک کنید.

حاج خانم: شاید؟ ما لوازم گران قیمت خود را جمع کرده ایم. ولی هنوز نمی دانیم دقیقا باید به کجا برویم.

صدا: سوریه بد نیست.

حاج خانم: سوریه ؟ بابا انجا هم وضع خراب شده. دیروز با دفتر بشار اسد تماس گرفتند ولی آنها گفتند فکر سفر به اینجا را نکنید.

صدا: پس کجا می روید؟

حاج خانم: نمی دانم. این سیّد با این کارهاش ما را آواره خواهد کرد.

 {سیّد با حالت عصبانی ظاهر می‏شود}

 سیّد: با کی حرف می زدی؟

حاج خانم: کی؟ من؟

سیّد: یک ساعت است که به حرفهای شما گوش می دهم. این حرفها را برای کی می گفتی؟

حاج خانم: برای یکی از دوستانم

سیّد: صحیح. اسرار بیت و دولت امام زمان را فاش می کنی؟  

حاج خانم: برو بابا … جمعش کن. دولت امام زمان.

سیّد: به امام زمان توهین می کنی؟  می گم خودتو و دوستو بگیرن.

حاج خانم: کاشکی مرد بودی و می گفتی که بیان منو بگیرن تا همه چیز را فاش کنم. تو جرات نداری اعلام کنی که موسوی و کروبی را دستگیر کرده ای.

سیّد: راستی؟ نمی گذاریم کار به آنجاها بکشد. ترتیبت را می دهیم.

حاج خانم: لابد مثل سیّد احمد خمینی  سر به نیستم می کنی؟

سیّد: بد تر از آن. می گم برایت پرونده ای بسازند که شاخ درآری. مثل پرونده موسوی و کروبی و زنهایشان را که داریم روش کار می کنیم.

حاج خانم: متوجه هستم. از شماها همه جور کثافت کاری ممکن است.

سیّد: بلند شو برو. بگو منقل منو بیارن. اعصاب برام نگذاشتی. لازمه چند تا بس بزنم تو رگ.

 حاج خانم. ذلیل بشی الهی.

*******

 مرگ بر خامنه ای جنایتکار و خون آشام

مرگ بر حامیان آخوندهای جنایتکار

 زنده باد انقلاب سبز ملت ایران

 

 

 

02/28/2011

آدم ربایی خامنه‏ای

Filed under: Uncategorized — alimanghali @ 8:51 ب.ظ.

حاج خانم: سیّد! انگار عقل از سرت پریده؟

سیّد: مگر چی شده؟

حاج خانم: می‏خواهی چی بشه. در خبرها خوندم که پنجشنبه شب آقای مهندس موسوی و آقای کروبی را همراه همسرانشان از خانه آنها دزدیده‏اید و به جای دیگری برده‏اید؟

سیّد: خوب که چی؟ می خواهیم از آنان مواظبت کنیم!

حاج خانم: مواظبت کنی؟ پس چرا آنها را به این صورت وحشیانه مورد ضرب و شتم قرار داده اید و توی گونی کرده اید و برده اید؟

سیّد: خوب، مقاومت می کردند.

حاج خانم: مرد ناحسابی با این کارت گور خودت را کنده ای.

سیّد: خبری نیست. آنها را محاکمه می کنیم و بعد هم اعدام.

حاج خانم: محاکمه و اعدام؟

سیّد: بله. اینها منافق و ضد و انقلاب هستند

حاج خانم: منافق و ضد و انقلاب؟ یا موافق نظر مردم و مخالف تو.

سیّد: بهر حال همه نظر داده اند که باید آنان را محاکمه کنیم.

حاج خانم: اگر می خواهید آنها را محاکمه کنید، پس چرا رسماً اعلام نمی کنید؟

سیّد: می ترسیم.

حاج خانم: می ترسید؟ جالبه… سیّد، یک وقت خر نشی دستور سر به نیست کردن آنها را بدهی و ماجرای ربودن افشار طوس را در زمان شاه تکرار کنی.

سیّد: افشار طوس کیه؟

حاج خانم: افشار طوس کیه؟ ای بیسواد….سرتیب افشار طوس، رئیس شهربانی دکتر مصدق بود که مزدوران او را ربودند و بعد جنازه او را که با وضع فجیعی به قتل رسانده بودند، در غار تلو در تپه‌های لشکرک تهران پیدا کردند.  

سیّد: من گفته‏ام آنها را زندانی کنند. حالا اگر اتفاق دیگری افتاد من مقصر نیستم، هستم؟

حاج خانم: جل الخالق. به تو مربوط نیست؟ پس تو توی این مملکت کاره‏ای نیستی؟ مملکت دست سیّد مجتبی و طائب و سپاه و لباس شخصی‏های مزدورت است؟

سیّد: می تونی اینطور فکر کنی.

 حاج خانم: به خدا روانی شده‏ای. والله بالله این روش مملکت داری نیست. هر روز قتل و جنایت می کنی. آخه فکر می کنی تا کی بر سر قدرت خواهی ماند؟ نمیرالمؤمنینی؟  بن علی، مبارک، قذافی و دیگران را ببین که چه به روزشان آمده.

سیّد: من باید با آنها فرق دارم.

حاج خانم: جنایات تو کمتر از آنهاست؟ کم آدم کشته ای؟

سیّد: بی خیال. بگو منقل منو بیارن. چند تا بس بزنم تو رگ. اعصابم خرابه.

حاج خانم: ذلیل بشی الهی.

*******

 مرگ بر دیکتاتور، جنایتکار و خون آشام

مرگ بر حامیان آخوندهای جنایتکار

 زنده باد انقلاب سبز ملت ایران

 

 مرگ بر آخوند خامنه‏ای جنایتکار و خون آشام

02/20/2011

نقشه مسموم کردن مهندس موسوی

Filed under: Uncategorized — alimanghali @ 4:58 ق.ظ.

حاج خانم: سید! فکر کنم با این اوضاعی که برای خودت درست کرده ای کارت تمام است.

سیّد: چه کاری؟ ما که کاری نکرده ایم؟

حاج خانم: فکر کنم این تریاکهایی که می کشی برایت فراموشی هم بوجود می‏آورد. آخر مرد ناحسابی این که نمی‏شود نحوه اداره کشور. یا جوانها را اعدام می کنی یا در خیابان می‏کشی. فکر می‏کنی تا کی می‏توانی به این وضع ادامه دهی.

سیّد: ما تا آخر ایستاده‏ایم. حتی اگر هر 70 میلیون ایرانی را هم بکشیم، نه فرار می کنیم و نه کنار می‏رویم.

حاج خانم: یادته اون سید شیاد هندی بالاخره جام زهر را خورد و چند روز بعد هم مُرد؟ فکر می‏کنی تا قیامت زنده هستی؟

سیّد: اشتباه اون آقا هم از اوّل همین بود. ما نه اشتباه او را تکرار می‏کنیم و نه اشتباه شاه را.

حاج خانم: فعلا که می‏بینم کارت تمام است. مردم دوباره روز اول اسفند هم راه‏پیمایی مفصلی ترتیب داده‏اند.

سیّد: بی خیال. مجتبی ترتیب کارها را داده. هر کس برای راهپیمایی بیاید توی خیابان پدرش را در می آوریم.

حاج خانم: شنیده ام دستور داده ای سر کوچه مهندس موسوی دیوار بلند آهنی بکشند که کسی نتواند یه خانه آنها رفت و آمد کند.

سیّد: بله. پدرش را هم در خواهیم آورد. دستور داده ام تمام ارتباطاتش را با بیرون قطع کنند.

حاج خانم: این بنده خدا چگونه ارزاق روزانه اش را تامین کند؟

سیّد: گفته‏ایم از نزدیکترین پادگان برایشان غذا ببرند.

حاج خانم: سید! یک وقت خر نشی غذایشان را سمی کنی؟ چون از شماها بعید نیست.

سیّد: اونو دیگه نمی دونم. اگر هم سم در غذایشان بریزند که باعث مرگ آنها شود که تقصیر من نیست.

حاج خانم: تقصیز تو نیست؟ هر اتفاقی در این مملکت بیفتد تو در درجه اول مقصری و بعد هم اون رئیس جمهوری چاخانِ یهودی نَسَبت . آخه مرد ناحسابی تو چه کینه ای نسبت به مهندس موسوی داری؟

سیّد: کینه؟ من پدرش را در می آورم. به من میگه تو انتخابات تقلب کرده‏ام.

حاج خانم: بابا اینو که همه عالم میدونن. تو مریضی … روانی شده ای. باید بری تیمارستان بستری شی.

سیّد: من؟ خیلی حرف بزنی میگم تو را هم بگیرن ببرند زندان.

حاج خانم: راستی؟

سید: شوخی ندارم. من نماینده خدا بر روی زمینم.

حاج خانم: بابا تو دیگه کی هستی؟ روانی شده‏ای. برو خودتو نشون یک روانپزشک بده.

سیّد: من حالم خوبه. یگو منقل منو بیارن تا سرت داد نزدم.

حاج خانم: الهی ذلیل بشی.

 

*******

مرگ بر دیکتاتور متقلب، جنایتکار و خون آشام

مرگ بر انگلیس حامی آخوندهای جنایتکار

مرگ بر روسیه خائن 

زنده باد انقلاب سبز ملت ایران

02/13/2011

سقوط بهمن 89

Filed under: Uncategorized — alimanghali @ 5:24 ق.ظ.

حاج خانم: مثل این که اوضاع خیلی خراب است. فکری بحال ما کرده‏ای؟

سیّد: برای چی؟ مگر خبری شده؟

حاج خانم: خبری شده؟…. از مرحله پرتی یا خودتو به کوچه علی چپ میزنی؟ از زمانی که حسنی مبارک استعفا کرد و از ریاست جمهوری کنار رفته، خیلی خبرها شده… مگر نشنیده‏ای که روز 25 بهمن هم مخالفانت راه پیمایی تدارک دیده اند. همه جا می گویند ایران کشور بعدی است.

سیّد: بی خیال. اینجا ایرانه

حاج خانم: قراره روز 25 بهمن از ساعت 4 بعدازظهر مردم تهران از میدان امام حسین تا میدان آزادی راه پیمایی کنند. در شهرستانها هم همینطور

حاج خانم: این چیه نوشتی هی از روش میخونی؟

سیّد: نطق تلویزیونی روز 25 بهمنه.

حاج خانم: بده ببینم.

سیّد: بفرمایید … بخوان.

{حاج خانم نامه را  می گیرد و می خواند}

ملت عزیز ایران

 در فضای سیاسی پر از تقلب و ریا که از سال پیش بوجود آمد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد به پا خاستید.  انقلاب ملت ایران نمی تواند مورد تأیید من بعنوان رهبرجمهوری اسلامی ایران و به عنوان یک فرد ایرانی نباشد.

{به به! چه خوب!}

 بار دیگر در برابر ملت ایران به خدا سوگند می‌خورم و «متعهد» می‌شوم که خطاهای گذشته و بی قانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشده بلکه خطاها از هر جهت جبران نیز گردد. من «متعهد» می‌شوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای برقراری آزادی های اساسی و اجرای انتخابات آزاد تعیین شود تا قانون اساسی که خون بهای انقلاب اسلامی است بصورت کامل بمرحله اجرا در آید. من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران اسلامی را شنیدم.  

{دیگه خیلی دیر شده سیّد…. }

 من حافظ اسلام و برگزیده خدا هستم و آنچه را که شما برای بدست آوردنش قربانی داده اید تضمین می کنم. تضمین می کنم که حکومت اسلامی ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی بدور از هر نوع استبداد و ظلم و فساد خواهد بود… من از شما «پدران و مادران» ایرانی که مانند من نگران آینده اسلام و ایران و فرزندان خود هستید، می‌خواهم که با راهنمایی آنان مانع شوید تا از راه شور و احساسات در آشوب و اغتشاش شرکت کنند و بخود و میهن اسلامی‌شان لطمه وارد سازند.

{دیگه نه از اسلام چیزی باقی گذاشتی نه از ایران}

 من از شما جوانان و نوجوانان که آینده ایران اسلامی متعلق به شماست می خواهم تا میهن‌ اسلامی‌مان را به خون و آتش نکشید و به امروز خود و فردای ایران و اسلام ضرر نزنید… من از همه شما هموطنان عزیزم می خواهم تا به اسلام و ایران  فکر کنید. همه به اسلام و ایران فکر می کنیم. در این لحظات تاریخی بگذارید همه به اسلام و ایران فکر کنیم… امیدوارم در روزهای خطیری که در پیش داریم خداوند متعال ما را مورد عنایت و لطف خود قرار داده و همواره موید و حافظ دین، ملک و ملت ایران باشد. انشاءالله تعالی
الاحقر سیّد علی الموسوی خامنه‌ای

دوشنبه ۱۰ ربیع‌الاول ۱۴۳۲ برابر۲۵ بهمن ماه ۱۳۸۹ 

{سیّد!…فایده ای نداره… کسی دیگه حرفهای تو را باور نداره…}

حاج خانم: حالا طرفدار  آزادی شده‏ای؟

سیّد: خیر. من فقط آزادی را برای خودم می خواهم و نه کس دیگر.

حاج خانم: بهر حال با این رجز خوانی ها کار بجایی نمی رسد. ظاهراً کارت تمام است. گفته اند مردم ایران مثل مردم مصر از یعدازظهر 25 بهمن به خیابان می آیند و تا زمانی که رژیم جنابعالی سقوط نکند خیابانها را ترک نخواهند کرد.

سیّد: باورت نشه. مردم ما با مردم مصر فرق دارند. در ایران اگر جند نفر هم به خیابان بیایند لابد باید نهارشان را بخورند، استراحت بعداز‏ظهرشان را هم بکنند و بعد برای هواخوری به خیابان بیایند و غروب یا شب هم برای شام به خانه هایشان بروند.

حاج خانم: این دفعه از این خبرها نیست. حالا می بینی.

سیّد: نگران نباش. خبری نیست….مجتبی ترتیب کارها را داده… بگو منقل منو بیارن چند تا بس بزنیم تو رگ.

حاج خانم: ذلیل بشی الهی.

*******

مرگ بر دیکتاتور متقلب، جنایتکار و خون آشام

مرگ بر انگلیس حامی آخوندهای جنایتکار

مرگ بر روسیه خائن  

زنده باد انقلاب سبز ملت ایران

07/20/2010

استیضاح رهبرجنایتکار

Filed under: Uncategorized — alimanghali @ 5:25 ق.ظ.

حاج خانم:  سیّد، چی شده؟ چرا هی توی اتاق قدم می زنی؟ تا حالا شاید بیست بار با اون عصات تو این محوطه قدم زده‏ای؟ کشتیهات غرق شده؟ مشکل مالی داری؟

سیّد: نه. نه. بد تر از اینها.

حاج خانم: یعنی چی؟ وقتی دستور کشتار مردم را که میدی، اینقدر ناراحت نیستی؟ بر عکس بادی هم به غب غب می‏اندازی. حالا چی شده که اینقدر ناراحت و تو همی؟

سیّد: چپ و راست بیانیه و نامه علیه من منتشر می کنند. «سروش»، «مخملباف»، «نوری زاد». این آخرین نامه را این «کدیور» به رفسنجانی نوشته و خواستار استیضاح من شده. یعد هم این مردکه «قابل» در دادگاه خواستار محاکمه من شده.  از اون طرف، این

«سحر‏خیر» هم در دادگاه خیلی حرفها علیه من زده.

حاج خانم: حق با اونهاست. با این جنایتهایی که کرده‏ای، آبرویی برای کسی باقی نگذاشته‏ای. این مردکه شارلاتان میمون نما را با یک عده دزد و با تقلب به ریاست جمهوری رسانده‏ای. صدها نفر را کشته و علیل کرده‏ای. میلیاردها تومان بودجه مملکت را به باد داده‏ای، این همه افراد محترم را به زندان انداخته‏ یا منزوی کرده‏ای، می خواهی مردم جکار کنند. جشن بگیرند؟ باید علیه کارهایت به کسی شکایت کنند. حالا مگر چی نوشته‏اند؟

سید: خیلی بد. خیلی بد.  مرا دیکتاتور و جنایتکار معرفی کرده اند.

حاج خانم:  واقعیت است. مگر جز اینه. حرفهای خاتمی، موسوی و کروبی و دیگران هم همین مفهوم را داره. فقط تو نمی فهمی. مغز خر خورده ای.

سید: حوصله یک و بدو ندارم. بگو منقل منو بیارن چند تا بس بزنم تو رگ شاید حالم بهتر بشه.

حاج خانم. ذلیل بشی الهی با این کارهات که ما را هم در بدر کرده‏ای.

****

 مرگ بر این دولت و حکومت مردم فریب

  ****

متن کامل استیضاح نامه دکتر محسن کدیور به اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجلس خبرگان

http://www.rahesabz.net/story/19664

***

متن کامل دادنامه عیسی سحر خیر، روزنامه نگار، در دادگاه

http://onlymehdi.saharkhiz.net/archives/195859757

 ****

 مرگ بر دیکتاتور متقلب، جنایتکار و خون آشام

 مرگ بر انگلیس

مرگ بر روسیه

زنده باد انقلاب سبز ملت ایران

 ****

 

06/11/2010

لشکرکشی برای 22 خرداد

Filed under: Uncategorized — alimanghali @ 4:17 ق.ظ.

حاج خانم: سیّد این چه وضعیه که راه انداختی؟  حالیت هست؟

سید: چه وضعی؟ مگر چی شده؟

حاج خانم: می‏خواهی چی بشه. اون از برگزاری مراسم سالگرد امام که مانع آن شدی که سیّد حسن خمینی سخنرانی کند. این که اجازه راهپیمایی در روز 22 خرداد را نداده ای. می ترسی؟ شماها که مدعی هستید این مملکت آزادترین کشور دنیاست.

سیّد: اوّل این که با شخصی که به دیدن افرادی می‏رود که ما آنها را زندانی کرده‏ایم و از آنان دلجویی می‏کند، باید چکار کنیم؟ از او پذیرایی کنیم یا این که توی دهنش بزنیم؟

حاج خانم: مرد ناحسابی! این آقا نوه خمینی است و این افراد، اشخاص محترمی هستند که زندانی کرده اید، همه وزیر و وکیل و روزنامه نگار بوده اند. این دزدهایی که سر کار گذاشته‏ای باید زندان باشند نه این افراد.

سید: راستی؟ خمینی که مُرد و تمام شد. حالا من همه کاره‏ام. اجازه راهپیمایی هم نمی‏دهیم. راهپیمایی برای چی؟

حاج خانم: برای چی؟ برای اعتراض به تقلب در انتخابات سال گذشته که این انتری نژاد را رئیس جمهور کردی. در هرحال چه اجازه بدهی یا ندهی قراره مردم روز 22 خرداد بیایند خیابان. جرأت داری دست روی آنها بلند کنی.

سید: بی خیال. دستورات لازم داده شده. هر کس بیاد جاش در اوین یا کهریزکه. دو میلیون بسیجی را برای مقابله با مردم آماده کرده‏ایم.

حاج خانم: ذلیل بشی الهی.

******

 

مرگ بر دیکتاتور متقلب، جنایتکار و خون آشام

مرگ بر انگلیس

مرگ بر روسیه

زنده باد انقلاب سبز ملت ایران

HBO  فیلم مستند یکساعته 

صفحهٔ بعد »

وب‌نوشت روی WordPress.com.